بایگانی “کوشان مهران”

راهکار نخست؛ حفاظت فیزیکی و برخورد سخت قانونی یا آموزش و فرهنگ سازی

یکشنبه, ۵ شهریور, ۱۳۹۱

ضمن قدردانی از کوشان مهران عزیز به پاس ارسال یادداشت­ های روشنگرانه و کارشناسی­ اش، متن کامل یادداشت تحلیلی ایشان در خصوص اولویت ها و تقدم راهکارهای حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی کشور که برای این تارنما ارسال گردیده است؛ با خوانندگان گرامی و فرهیخته طبیعت بختیاری به اشتراک گذاشته می­ شود:

درشتی و نرمی به هم، در به است

چو فاصد که جراح و مرحم نه است

در چند روز گذشته خبر حکم بیست و یک سال زندان به دلیل کشتار ۷۷ نفر بدست یک جوان ۳۳ ساله نروژی شاید برای بسیاری با درنظر داشتن سلول سه اتاقه دارای لوازم خوب و شکیل حکم یک هتل لوکس را داشته باشد ولی نباید فراموش نمود که تا سال ۱۸۸۰ درکشور نروژ( که در آن روزگار با کشور سوئد یکی بوند)؛ یکی از شیوه های مجازات اعدام، قطع سر با تبر در ملاء عام بود.

در نگاه نخست بسیاری بر این گمان هستند که از روز نخست قانون و مقررات در کشورهای پیشرفته همراه با لطافت اجرا می شده و به اصطلاح حتی به جنایتکار و جانی هم تو نمی گفتند. در نگاره زیر قفسی آهنی دیده می شود که تا سال ۱۸۳۰ در انگلستان دزدان دریایی و فرزندانی که والدین خود را به قتل می رسانیدند، زنده درون آن در میدان و بر بالای بلندی آویزان کرده تا به تدریج در برابر دیدگان مردم از گرسنگی و تشنگی مرده و گاهی ده ها سال اسکلت آنها در قفس زنگ زده همراه با وزش باد می رقصید.

نگاره دیگر همین شیوه مجازات را در افغانستان سال ۱۹۲۱ در دوران نوزایی امیر امان الله خان نشان می دهد که راهزنی را زنده در قفس نهاده و متظر مرگ او بودند.

حال این پرسش مطرح می شود که چرا در بریتانیا دیگر جانیان آن گونه مجازات نشده ولی در افغانستان با وجود حمله ناتو و کنارزدن طالبان( و نه سرنگونی کامل)  و ریزش پول فراوان و به ظاهر بی حساب و کتاب هنوز که هنوز است این جامعه پذیرای این گونه مجازات ها می باشد؟

در بریتانیا و سرزمین های زیرسلطه او چون استرالیا در قرون پیشین قانون هرچند خشن ولی در واقع به مصلحت جامعه بوده و خوب و یا بد اجرا می گردید. در اواسط قرن نوزدهم مجازات چیدن گل از پارک های عمومی ایالت ویکتوریای استرالیا زندان بود و کسانی که بسوی دلیجان های عمومی سنگ پرتاب می کردند، به ۵ سال زندان محکوم می شدند.

یکی از تفریحات مفرح ساکنان شهر لندن طی قرون متمادی تماشای دارزدن محکومان به مرگ بود و گاهی پنجره ساختمان های مشرف به میدان به مبالغ گزافی خرید و فروش می شد ولی در سال ۱۸۶۵ قانون گذاران به این نتیجه رسیدند که شهروندان بریتانیایی به آن حد از فرهنگ رسیده اند که دیگر نیازی به ارعاب طبقاتی خاص از جامعه به شیوه هایی چون دار زدن نیست و این پیشرفت چیزی نبود جز حاصل آموزش و فرهنگ سازی درست و کارای جامعه.

در انگلستان از هنگام ورود نورمن ها در قرن یازدهم قوانین مدون جنگلبانی و شکاربانی وجود داشته است. پادشاهان و لردها و سایر نجیب زادگان برای تامین گوشت مصرفی خود و اطرافیان و بهره مند شدن از شکار، جنگل هایی را به عنوان Royal forest معرفی کرده و هرگونه شکار و تله گزاری را برای مردم عادی به شدت ممنوع کرده و مجازات هایی چون قطع دست، درآوردن چشم و دار زدن را معین نموده بودند که تا اواسط قرن هیجدهم هنوز شکاردزدان حرفه ای را در کنار جریمه گهگاه به حکم قانون به دار می آویختند. ولی در همین جامعه و سیستم در چند سال پیش به دلیل اعتراض گسترده مردمی شکار روباه با تازی Fox hound و سوارکاران ممنوع شد و این ممنوعیت باعث از دست رفتن ۸۰۰۰ شغل و به فراموشی سپردن یکی از مهم ترین رسم و آیین های طبقه آریستوکرات و اشراف بریتانیا گردید.

همانگونه که در نوشتار خرس پیرینه فرانسه اشاره شد در مبحث محیط زیست و بویژه حیات وحش و زیستگاه های آنها، در همه جای دنیا سنگ سرطاق حفاظت در وحله نخست قوانین مدون و مهم تر از همه اجرای قانون( خوب و یا بد) بوده است. در ایران اما گویا بقول ناصرالدین شاه همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید. تعداد محیط بانان و جنگل بانان کشته شده در این سه دهه تنها با کشور جنگ زده ای چون کنگو قابل مقایسه است.

در سال۱۳۳۵ که کانون شکار در زمانی که الگوی مصرفی کشور در حال تغییر بود ایجاد گردید، پایه گذاران آن عده ای شکارچی و عموما آرتشی بوده و بهترین راهکار یعنی استخدام شکارچیان حرفه ای بومی به عنوان شکاربان را همانند هرکشوری که به فکر ایجاد نهاد محیط زیستی بود ، برگزیدند.

از اوایل دهه ۱۳۵۰ با تغییر نام کانون شکار بانی و نظارت بر صید به سازمان حفاظت محیط زیست و ایجاد بخش محیط زیست انسانی و بررسی بر روی مواردی چون آلودگی دریای خزر و مدیریت سوخت و بویژه استفاده از منابع سرشار گاز طبیعی که مدت ها به عنوان ضایعات سوزانیده می شد افتادند که کتاب ارزشمند محیط زیست در ایران آقای اسکندر فیروز( خرداد ۱۳۵۳) نشان دهنده دوراندیشی و افق باز مدیران آن زمان سازمان نوپای حفاظت از محیط زیست به شمار می رود.

شرم آور اینکه اکنون پس از بازنشستگی و مردن تقریبا تمامی کارشناسان قدیمی و باسابقه سازمان حفاظت محیط زیست، هنوز منطقه فروشان ابن الوقت بر طبل دریده رنجرهای خون آشام دوران فیروز طاغوتی می کوبند و در برابر دیدگان همه به منطقه فروشی و زد و بند با فلان سدباز و جاده کش مشغول بوده و حتی از چند متر فنس و پایه بتونی سایت های تکثیر در اسارت هم نمی گذرند. حضرات می خواهند اینگونه بنمایانند که در سال ۱۳۳۵ انبوه فارغ اتحصیلان وطنی و بورسیه سهمیه ای آماده به خدمت بوده ولی فیروز و سایر رفقای طاغوتیش به عمد عده ای رنجر خون آشام را برای آزار رسانیدن به جوامع فوق مستضعف و محروم ولی بسیار فهمیده مامور کرده بودند.

هیچکس منکر آموزش و تعلیم و تربیت نیست. اگر هنوز از یادمان نرفته باشد روزگاری به هنگام مشاهده تکه نانی بر روی زمین، خم شده، نان را بوسیده و در کناری می گذاشتیم و این چیزی نبود جز آموزه هایی درباره حرمت نان، ولی اکنون دیگر زمانی برای در اولویت قرار دادن آموزش آن هم به شیوه ای غیر کاربردی و پشت گوش انداختن قانون هرچند ضعیف نمانده است. در زاگرس طوایف کوچ نشین هرچند به ضرب برنو کوتاه و اخیرا کلاش و قناسه، نسل پازن و پلنگ را برانداختند ولی به دلیل حرمت قائل شدن برای سمندر آتشین هیچگاه به آن آسیبی وارد نکرده و زیستگاه آن را نابود ننمودند. ولی امسال در تعطیلات نوروز حتی در تنکابن مازندران هر قطعه از این گونه سمندر به مبلغ ۸۰۰۰ تومان فروخته می شد.

همانگونه که گاندو در دید ساکنان اطراف رود سرباز محترم است و تاکنون حفظ شده، سمندر آتشین جنوب زاگرس هم در کنار ناشناخته بودن زیستگاه به دلیل اعتقاد مردم محلی شانسی برای بقا داشت ولی در مواجه با غارت این گونه، نخستین راهکار حفاظت فیزیکی  از زیستگاه این گونه و برخورد قانونی و گاهی فیزیکی با متخلفان می باشد. پس از اطمینان از ثبات در زیستگاه در مرحله دوم باید با برنامه های آموزشی و آگاهی رسانی بدور از احساسات و جو زدگی، مردم خود از خرید این گونه دوری جویند تا دیگر قاچاق این گونه برای سودجویان منفعتی درپی نداشته باشد.

در ایران نیز به دلیل قانون چند هزار ساله نانوشته، بهترین قانون هم پس از سه روز به دلیل بی اعتنایی مجریان قانون به سرعت لوث خواهد شد! گویا یکی از نهاد های بین المللی در چند سال پیش بودجه ای را برای توانمندسازی جوامع محلی و آموزش آنها در ایران اختصاص داد که در واقع به جای قاتق نان، قاتل جان محیط زیست گردید.در جایی که جیره و مواجب محیط بانان به عنوان سنگ بنای پایش محیط زیست طبیعی گاهی ماه ها به تعویق افتاده و در کنار نداشتن امنیت جانی، شکار دزدان و زمین خواران به راحتی بر آنها چیره می یابند، عدم توجه به بافت فرهنگی کشور بویژه در مناطق گوناگون به راحتی باعث دورریز زمان و بودجه می شود. چه بسیار حضرت استاد و دکتر و NGO چی فرهیخته ای که بر سر تقسیم غنایم نقدی نهاد های جهانی آنگونه به ستیزه می پردازند که بیننده بیاد خاله خانباجی های گود زنبورک خانه و چاله سیرابی می افتد.

اکنون حتی در کنار سیاه چادر عشایر کوچرو هم خوب و یا بد دیش های ماهواره وجود دارند. موثرترین راهکار آگاهی رسانی به جامعه و بویژه کودکان و نوجوانان به عنوان تاثیرپذیرترین قشر جامعه با برنامه هایی گیرا و بدور از گزافه گویی و فرمول نویسی منطقه فروشانی می باشد که در اندرون حرمسراهای خود، خون پایمال شده محیط بانان از دستان آنان می چکد.

فراموش نکنیم؛ ناله و موی مدام که ای وای طبیعت از دست رفت تنها این اثر را به دنبال خواهد داشت که :

… خب رفت که رفت، نابود شد که شد،  اصلا به من چه!

برخورد سخت یا اقدامات فرهنگی؛ اولویت برون رفت از بحران شکار و شکارچی در کشور؟

یکشنبه, ۲۹ مرداد, ۱۳۹۱

دوست خوب مان – کوشان مهران عزیز – در یادداشتی روشنگرانه نقطه نظرات و دیدگاه های کارشناسی خود را در خصوص شکار و شکارچی و بحران پیش روی در حوزه تنوع زیستی کشور بیان داشته اند. ایشان در این یادداشت در تحلیل اوضاع و احوال رواج یافتن شکارهای غیر مجاز و اولویت های اقدامات فرهنگی و یا برخوردهای سخت برای برون رفت از بحران محیط زیستی و اجتماعی پیش روی، مشروحا” به نکات مهم و تأمل برانگیزی اشاره نموده اند.

نوشتاری که در زیر می خوانید در وبلاگ دیده بان کوهستان منتشر شده و مجددا در این کلبه با خوانندگان و همراهان گرامی”طبیعت بختیاری”به اشتراگ گذاشته می شود؛

پیرینه، آخرین سنگر خرس ها

   در سال ۱۷۰۰ میلادی پس از مرگ کارلوس پادشاه بی وارث کشورفقرزده اسپانیا، فیلیپ دو بوربون نوه ی دختری لویی چهاردهم پادشاه فرانسه به عنوان پادشاه جدید امپراتوری اسپانیا معرفی شد. می گویند سفیر اسپانیا با شور و هیجان در برابر فیلیپ زانو بر زمین زده و بانگ برآورد: دیگر کوهستان پیرنه بین دو کشور وجود ندارد. فیلیپ که کلمه ای اسپانیایی نمی دانست با تعجب به تبعه ی کشور جدید خود نگاه می کرد!

   برای قرن ها سلسله کوه های پیرینه که از مدیترانه تا اقیانوس اطلس امتداد دارند مرز طبیعی دو کشور فرانسه و اسپانیا به حساب می آمدند. در حال حاظر گردشگران و طبیعت گردان در کنار بهره وری از مناظر زیبا شاهد پرواز عقاب باشکوه طلایی و شاموای پیرینه در کوهساران می باشند اما در روزگاران کهن این زیستبوم پذیرای گونه های دیگری نیز بوده است. تا سال ۱۸۷۰ آیبیکس پیرینه که یکی از چهار زیرگونه آیبیکس شبه جزیره ایبری می باشد در بخش فرانسوی این کوهستان وجود داشت و در سال ۲۰۰۰ سلینا تنها بز دوازده ساله بدون وارث و جایگزین با مرگ خود به دلیل صاعقه پرونده این پادشاه کوهستان را بست.

اسناد فئودالی و بایگانی کلیساهای قرون وسطی حکایت از پراکندگی گسترده خرس در سرزمین فرانسه می نمایند ولی پاکتراشی جنگل ها برای افزایش زمین های زیرکشت و نیاز رو به گسترش سوخت صنایع به تدریج باعث عقب نشینی و در نهایت نابودی گونه های بزرگ جثه ای چون گاو وحشی اوروش، بیزون اروپایی ، اسب وحشی تارپان و گوزن الک(موس) گردید. برآورد شده که در دوران شارلمانی در حدود هشتاد درصد فرانسه پوشیده از جنگل بود ولی این مفدار در اواخر قرن هیجدهم به تنها سیزده درصد کاهش یافت و در زیستگاه هایی چون جنگل های مدیترانه ای( ماکی) جنوب فرانسه نسل شوکا در اواخر قرن هیجدهم نابود شد.  آخرین گزارش های وجود خرس به قرن چهاردهم میلادی در مرکز فرانسه بازمی گردد. در طی قرن نوزدهم رشته کوه های آلپ و ژورا در شرق و پیرینه در جنوب شرقی تنها قلمروی خرس قهوه ای به حساب می آمدند. با وقوع انقلاب کبیر فرانسه و الغای حقوق کهن نجبا بر زمین ها و شکار ، روستائیان هجوم خود را به زمین های کشاورزی ، بیشه زارها و جنگل ها برای شکار و دام گذاری آغاز نمودند. در سال ۱۸۴۸ نخستین پروانه های شکار و محدودیت زمانی برای مدیریت گونه هایی شکارچی پسند چون گوزن سرخ، شوکا، خرگوش ، کبک پاقرمز و کبک چیل آغاز گردید ولی همزمان برنامه ریشه کن نمودن گوشتخوارانی چون گرگ و سیاه گوش در هر استان به جدیت پیگیری می شد. در سال ۱۹۳۰ آخرین گزارش مستند حکایت از نابودی خرس در آلپ فرانسه دارد و در دهه های نخست قرن بیستم جمعیت خرس در کوهستان های پیرینه فرانسه بین ۷۰ تا ۱۵۰ قلاده برآورد می گردید.

به تدریج در کنار بالارفتن ارزش وجودی گونه های گوشتخواری چون خرس در میان افکار عمومی و تلاش چندین دهه بوم شناسان و طبیعت دوستان برای زدودن تدریجی رسوبات چند صد ساله دشمن انگاشتن خرس بوسیله دولت مردان و مدیران اجرایی در سال ۱۹۷۲ شکار خرس در فرانسه ممنوع گردید و در سال ۱۹۷۹ در ردیف گونه های حفاظت شده اعلان گردید و در سال ۱۹۸۴ نخستین برنامه حفاظتی طرح ریزی گردید. در سال ۱۹۸۰ برآورد شده بود که در پیرینه فرانسه تنها پانزده قلاده خرس برجای مانده و با تاسف این تعداد در سال ۱۹۹۵ به تنها پنج قلاده کاهش یافت.

در اوایل قرن بیستم جمعیت خرس در رشته کوه های پیرینه به سه جمعیت مجزا کاهش یافته و فشار شکارچیان و بویژه دامداران باعث قطع ارتباط افراد در این جمعیت های منزوی گردیده بود. پس از پژوهش های ژنتیکی در میان نمونه های اروپایی کارشناسان به این نتیجه رسیدند که تنها راه پبشگیری از غلتیدن این گونه به گرداب انقراض معرفی نمونه های اسلوونی می باشد و در ۱۹۹۶ تعداد ۳ قلاده خرس اسلوونی در منطقه رها سازی شد و در پایان سال ۲۰۰۵ این تعداد به دلیل زادو ولد و به احتمالی آمیزش با آخرین نمونه های پیرینه ای به ۱۴ تا ۱۸ قلاده افزایش یافتند ولی در سال ۲۰۰۶ ، پنج قلاده خرس اسلوونی به دلیل تصادف و شکار قاچاقیان از بین رفتند. با تمام تمهیدات و برنامه های حفاظتی و اطلاع رسانی با تاسف در تاریخ اول نوامبر سال ۲۰۰۴ آخرین ماده خرس اصیل پیرینه فرانسه به دست یک متخلف شکار شد و در حال حاظر گویا آخرین نمونه های اصیل خرس های پیرینه به حدود به ۵ و یا ۶ قلاده در لکه جمعیت غربی در بخش اسپانیایی پیرینه می باشند.

در منطقه کوهستانی پیرینه دامداری و بویژه پرورش گوسپند در کنار صنعت گردشگری یکی از مهم ترین ارکان اقتصادی منطقه می باشند. در برابر همایش های دوستداران پایداشت و احیای جمعیت خرس پیرینه شبانان و جوامع محلی نیز بیکار ننشسته و همواره درپی نشان دادن اعتراض خود به صرف زمان و هزینه برای نگهداری از موجود زیان بار و درنده ای بنام خرس می باشند. هرچند دولت موظف به پرداخت زیان های وارده به دامداران و باغداران خسارت دیده می باشد و آنها را ترغیب به استفاده از سگان گله بیشتر و حصارکشی بهتر باغ ها می نماید ولی با این وجود و تمامی تبلیغات و برنامه های آموزشی و فرهنگی تغییر دیدگاه جوامع محلی به سادگی امکان پذیر نبوده و هرگاه برنامه ریزان تنها به امید تغییر دیدگاه منفی جوامع محلی تمام سرمایه و زمان خویش را مصروف برنامه های آموزشی ( که در جای خود بسیار حیاتی است) نموده و بحث حفاظت فیزیکی از گونه و زیستگاه او را در رتبه های دوم و سوم قرار بدهند، آن زمان که جامعه محلی به نقطه تعالی دانستن اهمیت همزیستی مسالمت امیز با خرس و   گرگ و عقاب طلایی رسیده باشد دیگر نه از تاک چیزی برجای بماند و نه از تاک نشان.

مثلی است معروف که می گوید: جایی که عقاب پر بریزد، از پشه لاغری چه خیزد… . هنگامی که درنواحی آلپ و پیرینه فرانسه با وجود امکانات بی مانند آموزشی و فرهنگی هنوز چوپانان و شکارچیان به خون گرگ و خرس تشنه می باشند چگونه می توان با چشم بربستن بر حقایق چند هزار ساله حاکم بر جزءجزء این کشور به عنوان برنامه های آموزشی و فرهنگی جوامع محلی اندک زمان و بودجه ناچیز را به بهای از دست رفتن گونه ها و تاراج و تخریب زیستبوم ها فدا نمود؟ کنت گوبینو فیلسوف و دیپلمات فرانسوی در دنباله سفرنامه خود به ایران سال های ۱۸۵۰ میلادی داستانی با عنوان جنگ ترکمن نگاشته که همچون کتاب حاجی بابای اصفهانی خلقیات واقعی فرزندان به حق کورش و داریوش را بی پرده می نمایاند. در کنار شرح فضاحت بار قشون ظفر نمون از ترکمن ها در جنگ مرو و فروش آذوقه سپاهیان بوسیله مافوق ها در مشهد و فرستادن عده ای گشنه و نابلد به جنگ ، افسری حکایت دوره موفق آموزش نظامی خود در فرانسه را می نماید که پس از بازگشت به ایران به خدمت در قشون مامور گردید و پس از چندین شکایت و عریضه نویسی درباره بالاکشیدن جیره و مواجب سربازان به چوب و فلک بسته شد و به هنگام خوردن ترکه های خیس انار دریافت مهم ترین دوره آموزشی در ایران همانا چشیدن ضربه ترکه فلک و همرنگ جماعت شدن می باشد تا فراگیری شیوه های قلعه گیری و جنگ سرنیزه در دانشگاه نظامی سن سیر پاریس.

تبحر ایرانیان در ورزش هایی چون کشتی و ضعف در ورزش های گروهی به راستی روحیه فردگرای ما را نشان می دهد. به همین دلیل همواره در کارگروهی افرادی چند رنگ و زبان باز یافت می شوند که با چرب زبانی و فریبکاری سایرین را نردبان ترقی خویش قرار می دهند. در بحث گروه های فعال و داوطلب محیط زیستی نیز باوجود تبحر و اشراف و دانش کامل و اخلاق پسندیده حرفه ای برخی از فعالان محترم به هنگام کار گروهی هیچگاه نمی توان به دلیل ویژگی هایی چون فردگرایی و فرصت طلبی عده ای به پایداری و بقای این مجموعه امیدی داشت.

به تجربه ثابت شده که به هنگام بحث های مالی به سادگی همه اصول زیرپا گذاشته شده و به دلیل فرصت طلبی عده ای زبان باز و هفت رنگ هیچگاه نمی توان در کشور ایران مانند دیگر کشورها کارهای گروهی عام المنفعه را به اتمام رسانید. با توجه به موارد یاد شده و درنظر داشتن تجربه فراز و فرود جمعیت خرس قهوه ای در کوهستان های پیرینه با کمال تاسف به این نتیجه خواهیم رسید که شرط بقا و پایداشت خرس و دیگر گونه ها ( از سمندر تا گورخر) در گام نخست می بایست اجرای قانون و پایبندی مجریان قانون به اصول باشد و به هنگام ثبات نسبی گونه و زیستگاه باید به اندیشه آموزش اصولی آنهم با شناخت کامل جوامع افتاد . روزگاری کتاب های دبستان پربود از “آن مرد با اسب آمد” و داستان “حسنک و گوسپندانش” ولی در روزگاری که در حدود هفتاد درصد ساکنان ایران شهرنشین و یا شبه شهرنشین ( یک شبه شهر شدن روستاها بدون در نظر داشتن زیر ساخت های لازم) شده اند و نفوذ انواع رسانه های صوتی و بویژه تصویری در جای جای کشور و حتی در میان عشایر کوچرو ، آگاهی رسانی درباره اهمیت حفظ گونه هایی چون خرس و زیستگاه های آنها ( پیشگیری از بلایایی چون سیل های چند سال اخیر گرگان و ورود ریزگرد ها به دلیل نابود کردن تالاب ها) به شیوه ای ملموس و قابل درک و بدور از فرمول نویسی و شیوه مرضیه تقلب علمی و جعل مقاله ، برای تمامی اقشار و بویژه کودکان و نوجوانان در رسانه های جمعی در بیشتر موارد کارایی بهتری از آموزش به شیوه کنونی جوامع محلی درپی خواهد داشت.