بایگانی “سیستان”

پنجمین یادداشت«مهار بیابان زایی»در طبیعت بختیاری

سه شنبه, ۲۸ دی, ۱۳۸۹

پنجمین یادداشتی که محمد درویش (نویسنده وبلاگ دربند مهار بیابان زایی) برای دیده بان طبیعت بختیاری فرستاده است تا منتشر شود؛ مربوط به ماجرای تلخ خون های ریخته شده برای پاسداری از طبیعت وطن است که باور دارم هر هموطن وجدان بیدار و ایران دوستی با خواندنش گونه هایش خیس خواهد شد همانطور که نگارنده اش با گونه هایی خیس آن را نگاشته است.

محمد درویش:

خون های ریخته شده برای پاسداری از طبیعت وطن؛

عقوبت نابخردی حاکم بر مدیریت محیط زیست ایران است!

نگارنده پس از انتشار خبر شهادت یکصد و ششمین محیط بان سازمان حفاظت محیط زیست ایران در سیزدهمین روز از آذر ۱۳۸۹ نوشت: «سعید پرهام هم رفت؛ او تا این لحظه آخرین شهید محیط زیست ایران است. امّا چه کسی می‌تواند تضمین کند که همچنان سعید آخرین شهید باقی می‌ماند؟ یک حقیقت تلخ این است که هر چه به پیش می‌رویم از ضرباهنگ جان باختن سلحشوران طبیعت ایران کاسته نشده است! و از آن تلخ‌تر آن که این خون‌های ریخته شده و جراحات وارد شده بر تمامی حدود پنج هزار جنگلبان و محیط بانی که در طول سه دهه‌ی اخیر شهید شده یا آسیب جانی و مالی دیده‌‌اند؛ هرگز نتوانسته تا از شتاب ناپایداری بوم‌شناختی سرزمین مقدس‌مان بکاهد. آیا اینگونه می‌خواهیم پاسدار خون‌های به ناحق ریخته شده در راه حراست از زیست‌بوم وطن باشیم؟»

و امروز در حالی این سطور را می نویسم که همه ی فعالان و علاقه مندان به محیط زیست ایران در سوگ شهادت صابر الله دادی ماتم گرفته اند و حیرت زده از خود می پرسند: چرا باید همچنان تضمینی وجود نداشته باشد که صابر آخرین شهید محیط زیست ایران باشد؟!

کافی است نگاهی به آمار تلفات رنجرها یا محیط بان ها در دیگر کشورهای جهان اندازیم تا متوجه شویم که شوربختانه ایران از این منظر هم در شمار کشورهای رکوردشکن قرار دارد! ندارد؟ آمریکا بیش از ۴ برابر ایران جمعیت دارد و وسعتش از شش برابر مساحت ایران هم بیشتر است؛ با این وجود در طول ۸۴ سال گذشته (از ۱۹۲۷ میلادی تاکنون)، مجموع تلفات رنجرهایش حتا به یک چهارم تلفات محیط بان های ما در طول ۳۰ سال اخیر هم نمی رسد! چرا؟ این در حالی است که اگر تعداد شهدای جنگلبان (وابسته به سازمان جنگل ها، مراتع و آبخیزداری کشور) را هم به این سیاهه سرخ بیافزاییم، آنگاه نتیجه برای ما مصیبت بارتر هم می شود! به ویژه اگر بدانیم، حاصل این خون های پاک به زمین ریخته و جراحت های بی شمار وارده شده بر پیکر شریف ترین سلحشوران طبیعت ایران، هرگز نتوانسته است درخت مجروح و نیمه خشک محیط زیست کشور را از خطر بی آبی نجات داده و همچنان تمامی شناسه ها، نشان دهنده ی آن است که ضریب پایداری بوم شناختی (اکولوژیکی) سرزمین در فلات ایران آشکار در حال سقوط و فروافت است. به نحوی که بعد از ماجرای سقوط در شاخص‌های سه گانه‌ی عملکرد محیط زیست (Environmental Performance Index) EPI؛ پایداری محیط زیست (Environmental Sustainable Index) ESI و شاخص سرزمین شاد (Happy Planet Index (HPI در سال ۲۰۱۰، دست آخر از اجلاس تغییر اقلیم مکزیک هم در همین ماه گذشته میلادی خبر ‌رسید که ایران از منظر شاخص عملکرد مقابله با تغییرات اقلیمی Climate Change Performance Index. در سال۲۰۱۱ هم نسبت به سال ۲۰۱۰، با ۱۴ پله سقوط در بین ۵۷ کشور مورد بررسی از رتبه ۳۵ به رتبه ۴۹ سقوط آزاد کرده است!

و این سقوط ها در مرتبه های جهانی در حالی اعلام می شود که هنوز آمار تلخ سال ۱۳۸۹؛ یعنی سیاه ترین و مصیبت بارترین سال برای طبیعت ایران را وارد این ارزیابی های بین کشوری نکرده ایم. زیرا تاکنون هرگز در یک سال، بیش از ۴۰ هزار هکتار از جنگل های طبیعی مان را در اثر آتش سوزی از دست نداده بودیم (این رقم در سال گذشته فقط ۵ هزار هکتار بود)، هرگز وضعیت تالاب ها و دریاچه های داخلی ما چنین اسف بار نشده بود، هرگز در کمتر از ۷۰ دقیقه بیش از ۱۱ هزار درخت در دیرینه ترین باغ گیاه شناسی ایران به بهانه احداث جاده کمربندی نابود نشده بود، هرگز این مقدار مواد آلاینده به خاک و آب کشور وارد نشده بود، هرگز تلفات آبزیان دریایی در شمال و جنوب کشور چنین فاحش و نگران کننده نشده بود، هرگز آفت سوسک چوبخوار جنگلهای زاگرس را چنین تاراج نکرده بود، هرگز پدیده ریزگردها جریان کار و زندگی را در بیش از ۱۸ استان کشور با چنین تداومی فلج نکرده بود، هرگز میلیون ها متر مکعب از کوه ها و تپه های اطراف عسلویه پاکتراشی نشده و به داخل خلیج فارس ریخته نشده بود، هرگز پاک ترین پارک ملی کشور در قلب کویر با مجوز سازمان حفاظت محیط زیست و به بهانه استخراج نفت در آستانه فروپاشی قرار نگرفته بود،  هرگز آثار فرونشست زمین تا دیار سبلان و اردبیل گسترش نیافته بود، هرگز نخلستان های اروند کنار اینگونه نابود نشده بود و هرگز پایتخت ایران و برخی از کلان شهرهایش به چنین نفس تنگی مرگبار و پردامنه ای گرفتار نگردیده بود.

و حالا با شهادت دو تن از جوان ترین محیط بان های کشور در سال ۱۳۸۹، تراژدی سال ۱۳۸۹ برای طبیعت ایران کامل شد، به نحوی که همه آرزو می کنند: کاش این دو ماه باقیمانده هم به سرعت می گذشت و بختک سیاه و بدیمنی که محیط زیست وطن را احاطه کرده است، از آسمان ایران رخت برمی بست …

فرجام سخن:

به نظر می رسد اینک ما به یک بزنگاه مهم در تاریخ حیات طبیعی ایران رسیده ایم؛ بزنگاهی که اگر حساسیت آن را درک نکنیم، هرگز وجدان های بیدار در آینده ما را به دلیل این انفعال و سکوت شرم آور نخواهند بخشید.

اینک زمان طرح این پرسش از سوی روانشناسان و جامعه شناسان و حقوق دانان و برنامه ریزان و علمای دینی و متخصصان توسعه روستایی است که چرا باید تلفات پاسداری از طبیعت ایران اینگونه فاحش افزایش یابد؟ چرا باید شغل شریف و ارزشمندی مانند محیط بانی و جنگلبانی در شمار مشاغل پرخطر در ایران بدل گردد؟ آن هم کشوری که از پیشینه ای غرورآفرین در پاسداشت طبیعت برخوردار است و از ۲۵۰۰ سال پیش تا امروز، بسیاری از رهبران و نخبگانش در حوزه سیاست و ادب و فرهنگ خطابه ها و سروده هایی بیادماندنی در دفاع از میراث طبیعی و ملّی وطن سروده و آفریده اند. حتا امروز هم به واسطه اصل ۵۰ قانون اساسی خود، در شمار ممتازترین کشورهای جهان از منظر قوانین حافظ طبیعت در بالاترین سطح قانونگذاری قرار داریم!

تعارف را بگذاریم کنار و شجاعانه از خود بپرسیم: عامل قتل و معلولیت و جرح حدود ۵ هزار محیط بان و جنگلبان ایران کیست؟ چرا مردمی که خود باید پاسدار طبیعت کشورشان باشند، عملاً در برابر محیط بان و جنگلبان می ایستند و بر روی هم اسلحه گرفته و شلیک می کنند؟

تراژدی بزرگ و شرم آور این است! نیست؟ ما کجای راه را اشتباه رفته ایم که حالا باید جنازه پلنگ هامان را در بالای دکلهای برق پیدا کنیم و از تکه تکه شدن کاراکال ها با خونسردی فیلم بگیریم، در حالی که خون محیط بان های عزیزمان، سنگفرش طبیعت ایران را از خراسان شمالی تا سیستان و بلوچستان رنگی کرده است؟

یحیی شا‌کوه‌محلی، ناصر پیروی‌، میرداوود مؤمنی‌، اسماعیل خانزاده‌، رشید غفاری،‌ غلامرضا جعفری، بهرام حنیفی، سعید پرهام، صابر الله دادی و ده‌ها سلحشور دیگر مردانه در پای دفاع از تمامیت طبیعت ایران ایستادند و جان دادند تا طبیعت‌ستیزان گمان نبرند که مواهب طبیعی ایران‌زمین عاشق جان بر کف ندارد.

اما پرسش این است که چرا این خون‌های ریخته شده برای آبیاری دشت سبز وطن کافی نبوده است؟

چگونه می‌توان آن گروه از ایرانیانی که در صف شکارچی و شکارکش جای گرفته‌اند را سوار بر قطار سبز پاسداری از طبیعت وطن کرد؟ چگونه باید وزن ملاحظات محیط زیستی را در عالی‌ترین سطح از گفتگوهای مملکتی در صحن بهارستان، پاستور و حسینیه‌ی امام خمینی (ره) افزایش داد؟

آیا چنین دغدغه‌ها و گرایه‌هایی ارزش یک فراخوان و هم‌افزایی در بین همه‌ی دوستداران محیط زیست ایران را ندارد؟ آیا نباید سازمان حفاظت محیط زیست کشور در تدارک همایشی برآید که نامش نجات طبیعت ایران است؟

ما باید بکوشیم تا نظیر آن پیرمرد خلخالی که به روباه ها غذا می دهد تا اهلی شان کند، بیشتر شود؛ نظیر آن روستانشینان طبیعت دوستی که در روستای چین بختیاری و اشترانکوه تومار تهیه می‌کنند که برایشان جاده نسازند تا درخت‌ها و طبیعت‌شان حفظ شود و نظیر آن مردمی که در تالاب کانی‌برازان، دیگر هرگز پرنده‌ها را شکار نکرده و تالاب را خشک نمی‌کنند و یا روستانشینانی که در سرخ چشمه یوز را روی چشم خود می گذارند و …

به باور نگارنده، آنها که جان شیرین‌شان را در پای حراست از پایداری سرزمین مادری و مواهب طبیعی ارزشمندش اهدا می‌کنند، باید مورد بیشترین تکریم ملّی قرار گیرند؛ چرا که عملاً نشان داده‌ و ثابت کرده‌اند که به دوام آینده‌ی سبز ایران بیشتر از دوام خویش بها می‌دهند. ساختن تندیس‌هایی از این بزرگ‌مردان گمنام در پررفت و آمدترین میادین و بزرگ‌راه‌های شهر، کمینه‌ی کاری است که برای تکریم ایشان و تقویت فرهنگ حراست از سبزینه باید انجام دهیم.

ما نیاز به تقویت دوستی و عشق و محبت داریم … بس است خون و انتقام و تهدید. اگر سازمان حفاظت محیط زیست و سازمان جنگل ها، مراتع و آبخیزداری کشور نتواند از همه ی ابزارها و توان نرم افزاری خود مدد گرفته تا جوامع محلی را به پاسداران طبیعت پیرامون شان بدل سازد، هرگز در اهداف خویش توفیق نخواهند یافت و این مهم هنگامی تحقق خواهد یافت که تمامی دستگاه های درگیر، به ویژه نهادهای فرهنگی، تبلیغاتی و رسانه ای و دینی هم بکوشند تا با تولید محتوایی درخور و جذاب در حوزه کاری خویش، به ظرفیت سازی فرهنگی و افزایش آگاهی های عمومی کمک کنند.

پی نوشت:

این یادداشت در شماره روز دوشنبه – ۲۷ دی ۱۳۸۹ – روزنامه شرق هم منتشر شده است.

نخستین شهید محیط زیست دیار نیمروز

جمعه, ۲۴ دی, ۱۳۸۹

روز چهارشنبه – ۲۲ دی ماه – سبز پوشان سازمان حفاظت محیط زیست کشور صد و هفتمین محیط بان خود را تقدیم محیط زیست دیار نیمروز کردند. محیط بان شجاع و جان برکف زاهدانی – صابر الله داد – در راه پاسداری و حراست از زیستمندان منطقه شکار ممنوع «مک سرخ» در سه راهی دهدشت – مابین زابل و زاهدان – در جدالی نابرابر و با گلوله نادانی طبیعت ستیزان در خون خود غلتید و رفت.

حقیقت تلخ این است که هر چه به جلو می رویم شوربختانه روند در خون غلتیدن محیط بانان و محافظان زیست بوم وطن شتابان تر شده و الله داد آخرین شهید محیط زیست و منابع طبیعی ایران و سیستان و بلوچستان نخواهد بود.

هر چند آموزش و ارتقاء مهارت های فنی و تجهیز یگان های حافظ طبیعت به تجهیزات و تکنولوژی های روز می تواند تا حدودی از تلفات وارد شده بر سبز پوشان بی ادعای این یگان ها بکاهد اما باورم این است که تجهیز سخت افزاری و نرم افزاری یگان ها و پشتیبانی های قضایی از آن ها به تنهایی نمی توانند مانع جان باختن و مجروح شدن این سلحشوران و ضامن حفظ پایداری زیست بوم وطن شوند.

باید اولا” عزمی ملی و نهضتی عمومی در مملکت مان ایجاد شود تا با بهره گیری از تمامی ظرفیت های قانونی و آموزه های دینی و تاریخی وزن ملاحظانه زیست محیطی در بین کارگزان همه ی سطوح اجرایی، قضایی و قانون گذاری کشور بالا رود و ثانیا” دولت با همکاری همه ی اندیشمندان حوزه های دینی، آموزشی و پرورشی، دست اندرکاران رسانه ها خصوصا” رسانه ملی و علاقه مندان و دلسوزان متخصص جامعه برای آموزش و پرورش مردم جوامع محلی و حتی شهری مان و دوستی آنان با طبیعت و محیط زیست سرزمین مقدس مان برنامه های اجرایی کوتاه مدت و بلند مدت تدارک ببیند.

امید آنکه با اجرای این برنامه های آموزشی و پرورشی و برقراری آشتی و عشق میان مردم و سایر زیستمندان طبیعت وطن دیگر هیچ گاه شاهد در خون غلطیدن الله دادها و ده‌ها محافظ و محیط بان بی ادعا برای صیانت و پاسداری از طبیعت ایران نباشیم.

ماسه هایی که تا پشت پنجره کلاس رسیدند!

پنجشنبه, ۲۷ آبان, ۱۳۸۹

   در سفر به دیار نیمروز از آبادبومی بازدید کردیم که در سال ۱۳۸۶ تپه های نرم و آرام ماسه ای اطرافش که می توانستند مناظر چشم نوازی را ایجاد کنند، به حرکت  درآمده بودند تا امکان زیستن در آن آبادی را از همه زیسمندانش بگیرند. ماسه ها تا جایی پیش آمده بودند که می توانستند با سرانگشتان خود به شیشه پنجره کلاس های تنها مدرسه ی آن آبادی بزنند! مدرسه‌ای که دانش‌آموزانش به رغم همه ی این تهدیدها هنوز پای درس معلم می نشستند و سعی داشتند لبخند زندگی را فراموش نکنند.

ادامه مطلب»

چشم «هامون» منتظر باران رحمت و خردمندی است!

یکشنبه, ۲۳ آبان, ۱۳۸۹

   دریاچه هامون در این سال ها فقط بر روی نقشه های جغرافیا وجود دارد. سومین دریاچه بزرگ ایران که خشکسالی های پی در پی دهه ی اخیر و نامدیریتی حاکم بر منابع آبی آن، این بزرگ ‌ترین پهنه آب‌های شیرین سیستان را به یکی از بزرگ ترین کانون های برداشت ماسه و ریزگرد بدل ساخته است!

   هامون بزرگ که حکیم طوس در شاهنامه با نام «زره» از آن یاد می کند از ۳ دریاچه کوچک به نام های صابری، پوزک و هامون تشکیل شده است که در ترسالی ها و در زمان پرآبی، وسعت آن ها به ۵۶۶ هزار هکتار می رسیده است که از این مقدار ۳۸۲ هزار هکتار آن متعلق به ایران و مابقی آن در سرزمین افغانستان واقع شده است. در سال های نه چندان دور رودخانه هیرمند به همراه خاشرود و فراه و هاروت رود و شوررود و حسین آباد و نهبندان، دریایی با ظرفیت قریب به ۱۰ میلیارد متر مکعب آب را به زیستمندان سیستانی اش هدیه می کرده است.

ادامه مطلب»